هوش معنوی شامل هدایت و معرفت درونی، حفظ تعادل فکری و آرامش درونی و بیرونی و عملکردی همراه با بصیرت و ملایمت و مهربانی می‌باشد و توانایی به دست آوردن قدرتی که ما را برای رسیدن به مافوق یاری می‌دهد(عبدالله زاده، ۱۳۸۸)

 

۲-۱۳- مقایسه هوش معنوی با هوش های دیگر

 

IQ به عنوان هوشی که در جست و جوی چیستی موضوعات یا پدیده ها است، EQ به عنوان هوشی که در جستجوی درک و فهم چگونگی موضوعات است و SQ به عنوان هوشی که در جستجوی درک چرایی موضوعات است(عبدالله زاده، ۱۳۸۸). ویگلزورث(۲۰۰۲) چهار هوش بدنی، شناختی، هیجانی و معنوی را به ترتیب رشد آن ها، به شکل هرمی مطرح نموده است. الگوی مورد نظر او بر اساس این دیدگاه است که کودکان در ابتدا بر بدن خود کنترل پیدا می‌کنند(هوش بدنی)، سپس مهارت های زبانی و مفهومی(هوشبر) خود را گسترش می‌دهند. این هوش در فعالیت های مدرسه ای کودک مطرح است. هوش هیجانی برای بسیاری از افراد هنگامی مطرح می‌گردد که علاقمند به گسترش روابط خود با دیگران باشند. در انتها، هوش معنوی زمانی خود نمایی می‌کند که فرد به دنبال معنای مسائل می‌گردد و سوالاتی مانند «آیا این، همه آن چیزی است که وجود دارد؟» را مطرح می کند. مک هاوک[۵۲](۲۰۰۴) معتقد است هوش معنوی نسبت به آموزش غیر دینی و دانش واقع بینانه، با شهود، نگرش و خردمندی رابطه نزدیکی دارد. ماهیت غیر اختصاصی و کل نگر آن ادراک فرد را گسترش می‌دهد و آن را عمق می بخشد. این امر به غنی سازی روابط و بهبود کار روزانه کمک می‌کند. علاوه بر این حرکت به سوی خود شکوفایی و رشد معنوی، بیشتر به هوش معنوی مربوط می شود تا نیاز به کنترل خود و پایبند آیین و رسوم بودن. به نظر می‌رسد افرادی که هوش معنوی یکپارچه دارند، ممکن است سبک زندگی متفاوتی داشته باشند(به نقل از عبدالله زاده، ۱۳۸۸).

 

۲-۱۴- دیدگاه ها و نظریات هوش معنوی

 

مدل وگان[۵۳](۲۰۰۴): دلالت بر سه جز هوش معنوی دارد: الف- توانایی یافتن معنا بر اساس درک عمیق مسائل مربوط به هستی؛ ب- آگاهی از سطوح چندگانه هوشیاری و توانایی استفاده از آن جهت حل مسئله؛ ج- آگاهی از تعامل میان همه موجودات با یکدیگر و تعامل آن ها با ماورا (جهان غیر مادی).

 

 

مدل زوهر و مارشال(۱۹۹۷): ویژگی های زیر را برای هوش معنوی برشمردند:

 

ظرفیت انعطاف پذیری؛ درجه بالایی از خودآگاهی؛ ظرفیت رویارویی با مشکلات؛ ظرفیت رویارویی و فراتر رفتن از رنج و زحمت؛ ظرفیت الهام گرفتن از ارزش ها و بینش ها؛ اکراه از عامل رنجش دیگران بودن؛ تمایل به درک ارتباط بین چیزهای متنوع؛ تمایل به پرسش سوالات«چرایی» و یافتن جواب های بنیادی. به طور کلی زوهر و مارشال(۱۹۹۷)، دو بعد اصلی درک سرچشمه هستی و زندگی معنوی را برای هوش معنوی در نظر گرفتند(به نقل از کینگ، ۲۰۰۸).

 

نظریه نوبل: از منظر نوبل[۵۴](۲۰۰۱) هوش معنوی یک استعداد ذاتی بشری می‌باشد. وی با دیدگاه ایمونز(۱۹۹۸) برای هوش معنوی موافق است و دو مؤلفه‌ دیگر نیز به آن ها اضافه می‌کند:

 

    1. تشخیص آگاهانه این موضوع که واقعیت فیزیکی درون یک واقعیت بزرگتر و چند بعدی که ما هوشیارانه و ناهوشیارانه با آن به طور لحظه به لحظه تعامل داریم صورت بندی می شود.

 

  1. پیگیری آگاهانه سلامت روان شناختی، نه تنها برای خودمان بلکه همچنین برای جامعه جهانی.

‌بنابرین‏ می توان عوامل زیر را در زمینه رشد هوش معنوی مؤثر دانست:

 

    1. احساس نیاز در جهت بهتر زیستن

 

    1. تفکر عمیق درباره خویشتن برای افزایش میزان خود اگاهی

 

    1. ایجاد چشم اندازی استراتژیک و بلندمدت برای زندگی خود

 

    1. خودسازی:در تعالیم اسلامی عمیقا به خود سازی اهمیت داده شده است،تا حدی که نتیجه بی توجهی به آن را، هلاکت دانسته اند.

 

  1. عشق ورزی به خالق خویش و در مرحله بعد به دیگر موجودات(کامکار، ۱۳۸۶).

۲-۱۵- معنویت در سازمان

 

واژه spirituality به معنای معنویت از واژه لاتین «spiritus» گرفته شده، که «دمیدن» معنا می‌دهد و اشاره به دمیدن در زندگی فرد و دادن روح و معنا به زندگی فرد دارد. معنویت یکی از ابعاد انسانی است که با آگاهی و خود شناسی همراه است. یکی از پرکاربردترین تعاریف از معنویت توسط فرانکل[۵۵](۱۹۷۲) ارائه شده است. او معتقد بود هرگاه انسان به فعالیت های مورد علاقه­اش می پردازد، یا با دیگران ملاقات می­ کند و یا به تماشای آثار هنری و ادبی می ­پردازد و یا به دامان طبیعت پناه می‌برد، وجود معنا را در خود احساس می­ کند. همچنین هنگامی که احساس می­ کند که وجود و هستی­اش به یک منبع لایزال پیوند خورده است و خود را متکی به چهارچوب ها و تکیه گاه های گسترده و قابل اتکایی مانند مذهب و فلسفه هایی که برای زندگی کردن انتخاب ‌کرده‌است، می­بیند، معنا را در می­یابد و آن را احساس می­ کند.

 

۲-۱۶- هوش معنوی و محیط کار

 

هوش معنوی نه تنها در حوزه فکری بلکه در حوزه های سازمانی، نیز مورد توجه است و علاوه بر حوزه های روانشناختی وارد حوزه های علوم انسانی(از جمله مدیریت )شده است. به جرات می توان گفت که شاید علت تحقیقات فزاینده در حوزه معنویت، مشاهده تاثیر چشمگیر آن در بهبود عملکرد فردی و سازمانی بوده است.«میتو فاکس[۵۶]» (۱۹۹۴) بیان می‌کند که: ما باید راه را برای قلب ایجاد نماییم . بدون غذای قلب، ما از گرسنگی روحی می میریم و هر آنچه در محیط کار ارتقا یافته ایم و حقوق بالایی که دریافت کرده ایم، احساس مرگ روح را در ما آرام نخواهد ساخت. طی ۴۰۰ سال گذشته، غرب بین دنیای درونی و بیرونی تفاوت قائل شده است و فعالیت های دنیوی را از اموری مانند مذهب، معنویت و عرفان به کلی جدا ‌کرده‌است.این جدایی سبب خرافات زدایی و نفی تسلط کلیسا بر انسان غربی، تحت سلطه در آوردن طبیعت و پیشرفت علوم و فناوری مختلف، افزایش فوق العاده رفاه و حاکمیت قانون شده است و از سوی دیگر بشر را از جهات بسیاری از بالاترین جنبه‌های وجودی انسانی اش جدا ‌کرده‌است. در حقیقت در پارادایم مدرن به سهم روح و نیازهای درونی انسان توجه نشده است(به نقل از ساغروانی، ۱۳۸۸).

 

۲-۱۷- مهم ترین کارکردهای هوش معنوی در محیط کار عبارتند از:

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...